سیره شخصیتی امام رضا (علیه السلام) (2)

مأمون و مذهب اعتزال

بعضي از مورخان و تحليلگران تاريخ، بر اين باورند كه مأمون، مذهب اعتزال را پذيرفته و بدان معتقد بوده است.
دكتر رفاعي در اين باره مي‌نويسد: «مأمون مذهب اعتزال را از يحيي بن مبارك كه مربي او بوده، فرا گرفته است».
وي مي‌افزايد: «در عين حال كه مأمون با شخصيتهاي بزرگ علمي عصر خود تماس نزديك داشت، ولي بيشتر تحت تأثير افكار «ثمامه بن اشرس» و «يحيي بن مبارك» قرار گرفته بود.»
ابن كثير نيز در تأييد گرايش مأمون به اعتزال، مي‌نويسد: «مأمورن، مذهب اعتزال را اختيار كرده و به گروهي كه از پيروان مذهب معتزله بودند، پيوسته است و آنان وي را اغفال كردند. از افرادي كه در اين جريان تأثير مهمي داشته است، بشربن غياث مريسي است.»
البته ابن كثير، چنان كه گذشت هم به مأمون نسبت تشيع داده و هم او را معتزلي معرفي كرده است. او مي‌گويد: «مأمون هم مذهب تشيع و هم روش اعتزال داشته است و اما از مذهب صحيح سنت بهره‌اي نداشته است.»
البته پذيرفتن چنين امري دشوار است كه شخصي هم شيعه باشد و هم به مسلك اعتزال، گرايش داشته باشد؛ زيرا ميان مكتب شيعي و مسلك معتزلي تفاوتهاي اصولي وجود دارد.
احمد امين مصري، چند تن از خلفا را نام مي‌برد كه به مذهب اعتزال گرايش داشته‌اند و از جمله آنان به نام مأمون اشاره دارد. احمد امين معتقد است: «مأمون معتزلي بود و از عقايد معتزليهاي بغداد پيروي مي‌كرد و آنان نظرشان اين بود كه علي و فرزندانش از تمام صحابه، حتي از ابوبكر و عمر، به خلافت سزاوارتر بودند».

انديشه خلق قرآن

يكي از رخدادهاي عصر مأمون را كه نشانه‌اي بر گرايش اعتزالي وي دانسته‌اند، نظريه «خلق قرآن» است كه از آن تعبير به «محنت» شده است. اين مسأله در مقطعي از عهد عباسيان، بحث اعتقادي، سياسي روز شده بود، تا آن جا كه برخي به دليل مخالفت با آن محكوم به مرگ، تبعيد و زندان، شدند. از افرادي كه اين انديشه را نشر داده و از آن حمايت و تبليغ كردند، «بشر مريسي» بود. هارون الرشيد وي را تهديد به قتل كرد و در پي آن «بشر» ناگزير شد، تا زمان حيات هارون، متواري باشد.
در زمان مأمون اين بحث به صورت جدي مطرح شد. خليفه در سال 212 ه‍ . ق، در محافل علمي از آن ياد مي‌كرد، ولي در سال 218 ه‍ . ق، مردم را به پذيرش آن وادار ساخت. معتزله از اين حركت مأمون به گرمي استقبال كرده و او را بر اين اقدام ستودند.
«بشر مريسي» كه در عهد هارون از ترس تهديدات او متواري بود، در ستايش از مأمون كه با عقيده خلق قرآن موافق بود، چنين سروده است:
قد قال مأموننا و سيدنا
قولاً له في الكتب تصديق
ان علياً اعني ابا حسن
افضل من قد اقلت النوق
بعد نبي الهدي و ان لنا
اعمالنا و القران مخلوق
براستي كه مأمون ما و آقاي ما سخني گفته است كه كتب (همچون قرآن) آن را تأييد مي‌كند.
همانا ابوالحسن علي، پس از پيامبر كه هادي مردم است، برتر از همه است. و بدرستي كه اعمال ما براي خود ماست و قرآن حادث و آفريده است.
در برابر اين قصيده، يكي از شاعران اهل سنت چنين سروده است:
يا ايها الناس لاقول و لا عمل
لمن يقول كلام الله مخلوق
ما قال ذاك ابوبكر و لا عمر
و لا انبي و لم يذكره صديق و لم يقل ذاك الاكل مبتدع
علي الرسول و عندالله زنديق
بشر اراد به امحاق دينهم
لان دينهم والله ممحوق
يا قوم اصبح عقل من خليفتكم
مقيدا و هو في الاغلال موثوق
اي مردم، آن كس كه كلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و كردار تهي است و هيچ ندارد. اين سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبكر، نه عمر، نه پيامبر(صلی الله علیه واله) و نه هيچ راستگويي نگفته است. اين رأي، سخن بدعتگذاران بر خدا و پيامبر است كه اينان نزد خدا زنديق‌اند. بشر خواسته است، با گفتارش دين آنان را از ميان ببرد، زيرا دين آنان به خدا سوگند از بين رفتني است. اي مردم انديشه خليفه با زنجيرهاي محكمي بسته شده است.
اگرچه مهمترين گواه معتزلي بودن مأمون، همان نظريه خلق قرآن است كه در عهد مأمون گسترش يافت، ولي نكته ديگري نيز در تأييد معتزلي بودن او قابل توجه است و آن اين كه معتزليان، امام علي(علیه السلام) را سزاوارتر از ديگران به حكومت مي‌دانستند و مأمون نيز از آن جهت كه به اعتزال گرايش داشت، در اشعارش حضرت علي(علیه السلام) را ستايش مي‌كرد و نه از آن جهت كه شيعه بود! مأمون در يكي از سخنانش مي‌گويد: «بسياري مردم از آن جهت كه ما برتري اميرمؤمنان را بر ساير صحابه، عنوان نموده‌ايم، بر ما خرده مي‌گيرند و چنين پنداشته‌اند كه برتر دانستن علي بر ديگر خلفا به معناي كوچك شمردن ديگران است. در حالي كه هرگز چنين نيست. سوگند به خدا اجازه نخواهم داد، كسي حتي از حجاج بن يوسف عيبجويي كند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طيب.»

مأمون و ديانت سياسي

سرانجام بعضي معتقدند كه اصولاً زمامداران خود سر و دنيا طلب، در حقيقت به هيچ دين يا مسلكي پايبند حقيقي نيستند و همه دفاع و ستيز آنان بر محور منافع سياسي آنان مي‌چرخد و دينداري آنان در واقع نوعي ديانت سياسي است. به هر حال، در يك جامعه ديني، اظهار به دينداري شرط سياست و حاكميت است و مأمون كسي نبود كه اين شرط را نداند و با ناديده گرفتن آن، حكومتش را به خطر اندازد.
يكي از صاحبنظران در اين باره مي‌نويسد: «شخصيتهاي سياسي، هزاران راه را مي‌پيمايند تا عواطف مردم را جلب نمايند و براي عقايد مردم، احترام خاصي قايل مي‌شوند، هر چند جز اهداف سياسي خود منظوري ندارند.»
با توجه به گستردگي سرزمين اسلامي آن روز از يك سو و نشر افكار و آراء از سوي ديگر، مأمون به اين نتيجه رسيده است كه بايد چندگانه عمل كند. او زمامداري با تدبير و انديشه بود كه كوله‌باري از تجربه‌هاي تلخ و شيرين زمامداران قبل را نيز مورد نظر قرار داده بود. بنابراين اظهارات اعتقادي وي نيز بيشتر جنبه سياسي داشته و او براساس مصالح حكومتي سخن گفته و عمل مي‌كرده است، نه براساس اصول اعتقادي و باورهاي ديني.
شخصيت معنوي امام رضا عليه‌السلام
بررسي هر يك از ابعاد معنوي، علمي، اجتماعي و اخلاقي شخصيت علي بن موسي، اهميت خاص خود را داراست. چه بسا گروهي شيفته جنبه علمي و مناظرات و مباحثات آن حضرت باشند و در شناختن و نماياندن چهره علمي آن امام، اهتمام فزونتري داشته باشند، ولي توجه به اين حقيقت كه علم، اخلاق و شخصيت اجتماعي و سياسي امامان، تحت تأثير شخصيت معنوي و عبادي ايشان قرار داشته است و آنان هر كمالي را از اين رهگذر كسب كرده‌اند و خدامحوري، منش و كنش آنان به ايشان عزت و امتياز بخشيده است، اين باور را تقويت خواهد كرد كه بررسي اين جنبه از زندگي امام شايسته تقدم و توجه فزونتر است. آنچه از جلوه‌هاي عبوديت و بندگي آن حضرت در آينه اخبار و نقلهاي تاريخي به ياد مانده، در بيان فهرست گونه زير مي‌توان شاهد آن بود:
ـ شبها، كم مي‌خوابيد و بيشتر شب را به عبادت سپري مي‌كرد.
ـ بسياري از روزها را روزه داشت و بويژه روزهاي اول، نيمه و آخر هر ماه را روزه مي‌گرفت و مي‌فرمود: «ذلك صوم الدهر»؛ اگر كسي اين چند روز را روزه گيرد، به شخصي ماند كه تمام عمر، روزه بوده است.
ـ سجده‌هايش بسيار طولاني بود، به گونه‌اي كه اگر پس از نماز صبح در برابر حضرت حق، به خاك مي‌افتاد، تا دميدن آفتاب صبحگاهي، همچنان در سجده بود.
ـ قرآن بسيار تلاوت مي‌كرد و انس امام با قرآن چنان بود كه جز از قرآن نمي‌گفت، پاسخ او به هر پرسشي، از قرآن بود. تمثيلهاي او نيز برگرفته از قرآن بود.
ـ هنگامي كه در بستر خواب قرار مي‌گرفت، به ياد خدا و تلاوت قرآن مشغول مي‌شد.
ـ در تلاوت آيات نوراني قرآن، اگر به آيه‌اي مي‌رسيد كه در آن سخن از دوزخ و كيفر الهي بود، سخت مي‌گريست و از آن به خدا پناهنده مي‌شد.
ـ به نماز در اول وقت اهتمام داشت، روزهايي نيز كه روزه داشتند، هنگام افطار، نخست نماز مي‌خواندند.
ـ نوافل، بويژه نماز شب را حتي در سفر رها نمي‌كرد و چون ثلث آخر شب فرا مي‌رسيد، از بستر بر مي‌خاست، در حالي كه ذكر بر لب داشت. به محل وضو رفته، مسواك مي‌كرد، وضو مي‌گرفت، به نماز مي‌ايستاد و هر شب، علاوه بر نافله شب، نماز جعفر طيار را نيز مي‌خواند. تا هنگام نماز صبح و پس از انجام فريضه صبح، به تعقيبات ادامه داده، با طلوع خورشيد، سجده شكر مي‌كرد و اين مرحله عبادي را به انجام مي‌رسانيد.
ـ همواره ذكر خدا را بر زبان داشت.
ـ از خدا سخت مي‌ترسيد.
ـ در غير نماز نيز به مناجات با خدا، انس داشت.
ـ بسياري وقتها، به خواندن نماز اشتغال داشت.
ـ رجاء بن ابي ضحاك، مأمور شد تا حضرت را از مدينه به مرو، همراهي كند، خليفه به وي دستور داد، در تمام شبانه روز و در طول سفر، ملازم و همراه امام باشد. او در پايان سفر چنين گفت: «به خدا سوگند، كسي را نيافتم كه از او پرهيزكارتر باشد و بيش از آن گرامي به ياد خدا و در خوف از خدا به سر برد.»
آنگاه وي به جلوه‌هاي مختلف عبادت امام نيز اشاره مي‌كند، كه در اين مختصر نمي‌گنجد.
حضور امام رضا(علیه السلام) در ميدان عبادت، حضوري انزوا طلبانه نبود و عبادت و بندگي به درگاه خدا را وسيله رها كردن مسؤوليتهاي اجتماعي و پرداختن به واقعيتهاي زندگي قرار نداده بود، بلكه آن گرامي در اوج زهد و تقوا، شخصيتي سازنده و حاضر در ميدانهاي علمي و اجتماعي بود.

امامت علي بن موسي الرضا عليه‌السلام

زندگي و شخصيت امامان شيعه، دو جنبه ارزشي متمايز و با اين حال مرتبط به هم دارد:
1ـ شخصيت عملي و علمي و اخلاقي و اجتماعي آنان كه در طول زندگي ايشان، در منظر همگان شكل گرفته است و فهم و ادراك آن نياز به پيش زمينه‌هاي اعتقادي و مذهبي خاص ندارد، بلكه هر بيننده فهيم و داراي شعور و انصاف مي‌تواند، ارزشها و امتيازهاي آنان را دريابد و بشناسد.
2ـ شخصيت معنوي و الهي آنان كه ريشه در عنايت ويژه خداوند نسبت به ايشان دارد. شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت(علیه السلام) نياز به معرفتهاي پيشين دارد؛ يعني نخست بايد به رسالت پيامبر ايمان داشت و براساس رهنمودهاي آن حضرت، ولايت عترت را پذيرفت و براي شناخت جايگاه عترت به روايات و راويان معتبر اعتماد كرد و كوتاه سخن اين كه بينشهاي مذهبي مختلف، مي‌تواند مانع شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت(علیه السلام) باشد.
ارزشگذاري براي هر يك از اين دو بعد شخصيت امامان و ترجيح يكي بر ديگري كار آساني نيست، زيرا چنان كه گفته شد، ميان آن دو ارتباطي وثيق وجود دارد، ولي از آن جا كه امامت و ولايت اهل بيت(علیه السلام)، مشخص‌ترين ويژگي آنان به شمار مي‌آيد، محققان تاريخ و سيره، فصل مستقلي را به اين امر اختصاص داده‌اند و به نقل نصوص و روايات معتبر و مستند پرداخته‌اند. نقل اين نصوص، درباره برخي امامان از اهميت بيشتري برخوردار بوده است و امام علي بن موسي(علیه السلام) از آن جمله است، زيرا پس از موسي بن جعفر(علیه السلام) ميان شيعيان آن حضرت پراكندگي و اختلاف نظر پديد آمد و در قبال معتقدان به امامت علي بن موسي(علیه السلام)، جريان ديگري تحت عنوان واقفيه شكل گرفت كه خط امامت را به امام موسي بن جعفر(علیه السلام) پايان يافته مي‌دانست و بدين‌سان اثبات امامت علي بن موسي(علیه السلام) و تداوم خط ولايت، از اهميت خاصي برخوردار شد.

در آينه روايات

بررسي تمامي روايات در اين زمينه، فراتر از گنجايش اين نوشته خواهد بود. از اين رو، به چند روايت گزيده اشاره خواهيم داشت.
روايات در اين زمينه به سه دسته تقسيم مي‌شوند:
1ـ رواياتي كه از پيامبر نقل شده و در آنها بر اسامي امامان دوازده گانه تصريح شده و نام امام رضا(علیه السلام) در زمره آنان است.
2ـ رواياتي كه از برخي امامان شيعه درباره امام رضا(علیه السلام) بيان شده است.
3ـ رواياتي كه از موسي بن جعفر(علیه السلام)، در مورد امام بعد از آن حضرت، ثبت شده است.
از دسته نخست مي‌توان به روايتي اشاره داشت كه مرحوم صدوق از چند طريق به استناد سخن جابربن عبدالله انصاري نقل كرده است.
جابر گفت: «پس از ولادت حسين بن علي بر فاطمه وارد شدم تا به او تهنيت گويم. در دست فاطمه، صحيفه‌اي ديدم، پرسيدم: اين صحيفه چيست؟
فاطمه فرمود: در آن، نام اماماني است كه فرزندان من هستند.
از آن بانوي مكرمه اجازه خواستم تا در آن بنگرم و چون نگريستم، نام تمام امامان را با ذكر مشخصات اسمي هر يك در آن ديدم.»
آن گاه جابر جزئيات آنچه را كه در آن لوح يا صحيفه ديده بود، براي امام باقر(علیه السلام) به تفصيل بيان داشت.
از اين‌گونه احاديث كه در زمره امامان معصوم، به نام «علي بن موسي» و امامت آن حضرت تصريح شده باشد، در منابع حديثي و متون روايي بسيار است. از احاديث دسته دوم مي‌توان به اين حديث اشاره كرد: در كتاب الغيبه، تأليف شيخ طوسي روايت شده است: «جابر جعفي از امام باقر(علیه السلام) درباره تأويل آيه شريفه (ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهراً...) پرسيد، امام نفس عميقي كشيده، آنگاه فرمود: ... دوازده ماه، امامان هستند.»
جالب است كه در اين حديث از امام علي بن موسي(علیه السلام) با لقب «رضا» ياد شده است.
مهمترين بخش در باب نص بر امامت امام دسته سوم از روايات است كه در آن امام پيشين، مژده آمدن امام بعد از خود را داده و با ذكر مشخصات، جانشين پس از خود را معرفي كرده است.
امام موسي بن جعفر(علیه السلام) در موارد بسيار و به مناسبتهاي گوناگون به شناساندن امام بعد از خود، پرداخته است.
داوود بن كثير رقي مي‌گويد: به موسي بن جعفر(علیه السلام) گفتم: «من اكنون پير شده‌ام و آن نيروي گذشته را ندارم، چه بسا نتوانم مثل گذشته به ديدار شما نايل آيم، از امام پس از خود، مرا آگاه كنيد.
امام در پاسخ فرمود: امام پس از من، فرزندم علي است.»
علامه مجلسي در فصل دلايل امامت امام رضا(علیه السلام)، چهل و هشت روايت را نقل كرده است كه امام كاظم(علیه السلام) فرزند خويش «علي بن موسي الرضا» را به عنوان وصي و جانشين بعد از خود معرفي كرده است.

پيدايش واقفيه

با وجود رواياتي كه به آنها اشاره شد و علي رغم آشكار بودن نشانه‌هاي امامت در سيره و سيماي امام رضا(علیه السلام)، بعضي امامت حضرت را نپذيرفتند و به عقيده «وقف» قايل شدند و اعتقاد يافتند كه موسي بن جعفر(علیه السلام) قائم امت بوده و همچنان در قيد حيات به سر مي‌برد. اين افراد به «واقفه» يا «واقفيه» شهرت يافتند.
رهبران واقفيه همانند ديگر مردم، حتماً از زبان امام هفتم(علیه السلام)، سخناني را درباره امام پس از خود شنيده بودند و حتي روايات فراواني كه در معرفي مهدي موعود(عج) از امامان و نيز از شخص موسي بن جعفر(علیه السلام) وارد شده بود، مجالي براي انحراف نمي‌گذاشت، ولي انگيزه‌هاي خاص به اين انحراف منتهي شد و بدان دامن زد.

انگيزه‌هاي پنهان

رهبران واقفيه و طراحان اين طرز فكر و انديشه، در زمان حيات امام هفتم(علیه السلام)، از كارگزاران بوده و خزانه‌داري اموال را برعهده داشتند. هنگام رحلت امام سرمايه بسياري، نزد آنان بود. براي نمونه، نزد ابي حمزه بطائني سي هزار دينار، نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار و نزد عثمان بن عيسي رواسي نيز سي هزار دينار موجود بود.
امام كاظم(علیه السلام)، همه امور را براي دوران پس از حيات خود، به فرزندشان، علي بن موسي الرضا(علیه السلام) تفويض كرده بود، ولي خزانه‌داران چاره‌اي انديشيدند، تا از واگذاري اموال بر جا مانده، به ولي امر يعني امام رضا(علیه السلام) خودداري كنند. از اين رو، چنين وانمود كردند كه موسي بن جعفر(علیه السلام) قائم آل محمد است و همچنان زنده است و آنان همچنان نمايندگان اويند.
احمدبن حماد گويد: عثمان بن عيسي رواسي، از جمله كارگزاران موسي بن جعفر(علیه السلام) بود كه در مصر انجام وظيفه مي‌كرد. اموال فراوان و كنيزاني چند، نزد او وجود داشت. حضرت رضا(علیه السلام) پس از رحلت پدرشان، به عثمان بن عيسي نوشتند كه آن اموال را بازگرداند. او در پاسخ امام نوشت: «ان اباك لم يمت»؛ پدرت از دنيا نرفته است.
امام ديگر بار به او نامه نوشتند و رحلت پدر بزرگوارشان را يادآور شدند و بر رحلت ايشان دليل آوردند، ولي او همچنان بر نظر خود پافشاري كرده، از بازگرداندن اموال، سرپيچي كرد.
نكته جالب توجه، اين است كه ارتحال هفتمين امام، در شمار روشنترين رخدادهاي تاريخ امامان است، بويژه آن كه دستگاه خلافت، چند روز، جسد امام را كنار پل بغداد، به نمايش گذارد و از بزرگان قوم نيز گواه گرفت كه حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. به هر حال چنين جرياني پيش آمد و تعدادي به نام واقفيه ظهور كردند. شايان ياد است كه شخص موسي بن جعفر(علیه السلام)، پيدايش چنين حركتي را پيش‌بيني كرده و در سخناني به محمدبن سنان فرموده است: «در اين سال حركتي پديد خواهد آمد، از آن اندوهگين مباش كه جاي نگراني نيست... (آنگاه حضرت فرمود:) هركس در حق فرزندم ستم روا دارد و پس از من امامت او را انكار كند، مانند كسي است كه در حق علي بن ابي‌طالب(علیه السلام) ستم كرده و جانشيني و امامت او پس از پيامبر را انكار كرده است.»

حيات اجتماعي امام رضا(عليه‌السلام)

دوران حيات امام هشتم(علیه السلام) زمان اوج گيري گرايش مردم به اهل بيت(علیه السلام) و گسترش پايگاه‌هاي مردمي اين خاندان است.
چنان كه مي‌دانيم امام از پايگاه مردمي شايسته‌اي برخوردار بود و در همان شهر كه مأمون با زور حكومت مي‌كرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دل‌ها حكم مي‌راند... نشانه‌ها و شواهد تاريخي ثابت مي‌كند كه (در اين دوران) پايگاه مردمي مكتب علي(عليه‌السلام) از جهت علمي و اجتماعي تا حد بسياري رشد كرده و گسترش يافته بود. در آن مرحله بود كه امام رضا(عليه‌السلام) مسئوليت رهبري را به عهده گرفت. گرچه كه در دوران امامت امام رضا(عليه‌السلام) دو مرحله فعاليت در سال‌هاي خلافت هارون و سال‌هاي خلافت مأمون را مي‌توان از يكديگر جدا كرد و براي هر يك از اين دو مرحله ويژگي‌هاي متمايز از ديگري يافت، اما اگر به ويژگي عمومي اين دوران بنگريم، خواهيم ديد؛ هنگامي كه نوبت به امام هشتم(عليه‌السلام) مي‌رسد دوران، دوران وضع خوب ائمه(علیه السلام) است و شيعيان در همه جا گسترده‌اند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي مي‌شود به مسئله ولايتعهدي. البته در دوران هارون، امام هشتم(علیه السلام) در نهايت تقيّه زندگي مي‌كردند. يعني كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. مثلاً دعبل خزاعي كه درباره امام هشتم(علیه السلام) در دوران ولايتعهدي آن طور حرف مي‌زند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده. جامعه‌اي كه دعبل خزاعي را مي‌پرورد يا ابراهيم بن عباس را كه جزو مداحان علي بن موسي الرضا(علیه السلام) است، يا ديگران و ديگران؛ اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر(صلی الله علیه واله) سابقه‌اي داشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام) و ولايتعهدي پيش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهاي آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا(عليه‌السلام) است. به هر حال همه اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به مسئله ولايتعهدي منتهي شد. حقيقت آن است كه در اين دوران، بدي اوضاع ميان امين و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوش كشد، بر تلاش‌هاي خود بيفزايد، و فعاليت‌هاي خود را دو چندان كند؛ چه در اين زمان زمينه آن فراهم گشت كه شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاي او بهره جويند و همين امر در كنار برخوردار بودن امام از ويژگي‌هاي منحصر به فرد و رفتار آرماني كه در پيش گرفته بود سرانجام به تحكيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمين‌هاي مختلف حكومت اسلامي انجاميد. ايشان يك بار زماني كه درباره ولايتعهدي سخن مي‌گويد، به مأمون چنين اظهار مي‌دارد: اين مسئله كه بدان وارد شده‌ام هيچ چيز بر آن نعمتي كه داشته‌ام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامه‌ها و فرمان‌هايم در شرق و غرب اجرا مي‌شد و گاه نيز بر الاغ خود مي‌نشستم و از كوچه‌هاي مدينه مي‌گذشتم، در حالي كه در اين شهر عزيزتر از من كسي نبود.
در اينجا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بياوريم كه به مأمون مي‌گويد:‌اي امير مؤمنان، اين كه اكنون در كنار توست، بتي است كه به جاي خدا پرستش مي‌شود.
در چنين شرايطي و پس از آن كه حضرت رضا(عليه‌السلام) بعد از پدر مسئوليت رهبري و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاه‌هاي مردمي خود ديدار كند و درباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود كه پيش از آن كه به منطقه‌اي حركت كند، نماينده‌اي به ديار گسيل مي‌داشت تا مردم را از ورود خويش آگاه كند تا وقتي وارد شهر مي‌شود مردم آماده استقبال و ديدار باشند. سپس با گروه‌هاي بسيار بزرگ مردم اجتماع بر پا مي‌كرد و در باره امامت و رهبري خود با آنان گفتگو مي‌فرمود. آنگاه از آنان مي‌خواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمينه‌هاي گوناگون معارف اسلامي بدهد. سپس مي‌خواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگويان، همچنين با دانشمندان غير مسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا(عليه‌السلام) به همه اين فعاليت‌هاي آشكار مبادرت نمي‌كردند. آنان شخصاً به مسافرت نمي‌رفتند تا بتوانند مستقيم و آشكار با پايگاه‌هاي مردمي خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا(عليه‌السلام) اين مسئله امري طبيعي بود، چرا كه پايگاه‌هاي مردمي بسيار شده و نفوذ مكتب امام علي(عليه‌السلام) از نظر روحي و فكري و اجتماعي در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه همياري مي‌كردند افزايش يافته بود. پس از آنكه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همه توانايي خود را در آن دوره، در توسعه‌ي پايگاه‌هاي مردمي خود صرف كرد اما رشد و گسترش آن پايگاه‌ها و همدلي آنان با كار امام به اين معني نبود كه او زمام كارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پيشرفت‌ها و افزايش پايگاه‌هاي مردمي، امام به خوبي مي‌دانست و اوضاع و احوال اجتماعي نشان مي‌داد كه جنبش امام(عليه‌السلام) در حدي نيست كه حكومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاه‌هاي گسترده‌اي كه حضرت داشت، گرچه از او حمايت و پشتيباني مي‌كردند، اما اين پايگاهها نمي‌توانستند پايه حكومت امام(عليه‌السلام) شوند. چه، پيوند آنها با امام پيوند فكري پيچيده و عمومي بود و از قهرماني عاطفي نشاني داشت. اين همان احساس‌هاي آتشين بود كه روزگاري پايه و اساسي بود كه بني عباس بر آن تكيه كردند و براي رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبيعت آن پايگاه‌ها و مانند‌هاي آن به درد آن نمي‌خورد كه راه را براي حكومت او و در دست گرفتن قدرت سياسي‌اش هموار سازد. امام رضا(عليه‌السلام) در اين مرحله خود را آماده آن مي‌كرد تا مهار حكومت را به دست گيرد، اما با شكلي كه خود مطرح كرده بود و مي‌خواست، نه در شكلي كه مأمون اراده مي‌كرد و در آن شكل، ولايتعهدي را به او عرضه داشت و او آن را رد كرد و نخواست.
اين تصويري است از دوران امام كه مي‌تواند در تفسير دو رخداد مهم يعني مسئله ولايتعهدي و نيز مسئله پيشنهاد خلافت به امام از سوي مأمون براي ما راهگشا باشد. به تعبيري ديگر، مي‌توان گفت تنش‌هاي موجود در آن زمان هنوز باقيمانده‌هايي از طوفاني بود كه از چند دهه قبل عليه حكومت اموي و از سوي دو خاندان مهم علوي و عباسي بر پا شده بود. در ميان چنين طوفاني بود كه قدرت طلبان خاندان عباسي بر اسب‌هاي لجام گسيخته خود مي‌نشستند و هر گونه كه مي‌خواستند به سوي هدف خود - و با اين ديدگاه كه هدف وسيله را توجيه مي‌كند - مي‌راندند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديده‌هاي مردم، خنجري هم از پشت به خاندان علوي مي‌زدند و پس از آن ميوه‌اي را كه در دست مجروح اين خاندان بود، به زور و به چنگال نيزه مي‌ربودند.
خاندان عباسي از سويي از نام «آل محمد» سوء استفاده مي‌كرد، چندان كه گاه به خاطر نزديكي طرز كار يا تبليغاتشان با آل علي، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود مي‌كردند كه همان خط آل علي هستند. حتي لباس سياه بر تن مي‌كردند و مي‌گفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدان كربلا و زيد و يحيي است و حتي عده‌اي از سرانشان، خيال مي‌كردند كه دارند براي آل علي كار مي‌كنند. از سويي ديگر نيز همين خلفاي خاندان عباسي از همان روزهاي نخست سلطه خود، كاملاً ميزان نفوذ علويان را مي‌دانستند و از آن بيم داشتند. سختگيري‌هايي كه از همان دوران آغازين حكومت عباسي عليه ياران ايشان به عمل آمد، گواهي بر اين ترس و وحشت عباسيان از اهل بيت(علیه السلام) و علاقه مردم به آنان است. گواهي ديگر آن كه آورده اند: منصور هنگامي كه به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم - از علويان - مشغول بود شب‌ها را نمي‌خوابيد، حتي در همين زمان دو كنيز براي او آوردند كه آنها را رد كرد و گفت: امروز روز زنان نيست و مرا با آنان كاري نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهيم از آن من و يا سر من از آن ابراهيم مي‌شود. او در همين جنگ‌ها پنجاه روز جامه از تن نكند و از فزوني اندوه نمي‌توانست درست سخن خود را پي گيرد. اين نگراني در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگراني مهدي و هارون عباسي بيش از منصور بود، چندان كه در همين دوران امام كاظم(عليه‌السلام) آن زندان‌هاي سخت خود را گذراند. پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگ‌تر و مشكل آفرين تر بود. چه، شورش‌ها و فتنه‌هاي فراواني سرتاسر ولايت‌ها و شهر‌هاي بزرگ اسلامي را در برگرفته بود تا جايي كه مأمون نمي‌دانست چگونه آغاز كند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او مي‌ديد و از اين رنج مي‌برد كه سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهايي قرار گرفته كه از هر سو بر آن مي‌تازد. مأمون در كنار اين ترس و نگراني از هوشي سرشار، فهمي قوي، درايتي بي سابقه، شجاعتي كم نظير و جديتي راهگشا بهره‌مند بود و اينها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون شد كه ابتكاري تازه بر روي صحنه آورد و امام هشتم را باتجربه‌اي بزرگ روياروي سازد و مسئله ولايتعهدي را پيش آورد، هرچند در اين زمينه نيز، تدبير امام(عليه‌السلام) او را ناكام ساخت.

شخصيت علمي امام رضا عليه‌السلام

امام هشتم، چونان نياكان وارسته‌اش، از مقام علمي والايي برخوردار بود، تا آن جا كه وي را «عالم آل محمد» لقب داده‌اند.
اباصلت از محمدبن اسحاق بن موسي بن جعفر(علیه السلام) نقل كرده است: «امام موسي بن جعفر، به فرزندانش مي‌فرمود: برادرتان، علي بن موسي، داناي خاندان پيامبر است. نيازها و پرسشهاي ديني خود را از وي فرا گيريد و آنچه را به شما تعليم داد، به خاطر بسپاريد، چه اين كه بارها پدرم امام صادق به من فرمود: داناي خاندان پيامبر در نسل توست و اي كاش من او را درك كرده و مي‌ديدم.»
با توجه به اين كه در ميان ائمه(علیه السلام)، امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) مجال بيشتري براي تشكيل محافل علمي و نشر علوم اهل بيت(علیه السلام) پيدا كردند، و با اين حال امام رضا كه در اين زمينه مجال كمتري يافت، عنوان «عالم آل محمد» را دريافت كرده است، مي‌توان اين گمان را درست دانست كه مناظرات و مباحثات علمي و اعتقادي آن حضرت از چنان اهميت و امتيازي برخوردار بوده است كه به عنوان عالم خاندان رسالت شناخته شود.

مناظرات امام

دستگاه خلافت عباسي، با اهدافي خاص، از انديشه‌وران مذاهب و فرقه‌هاي گوناگون، دعوت مي‌كرد و آنان را رو در روي امام قرار مي‌داد. با مطالعه در شخصيت، روحيات و افكار مأمون، آشكار مي‌شود كه او از تشكيل چنين جلسات و همايشهايي، اهدافي سياسي را دنبال مي‌كرد. هر چند شخصاً به مباحثات علمي علاقه‌مند بود، ولي مأمون به عنوان خليفه، شخصي نبود كه بخواهد با اين‌گونه مباحثات و مناظرات، عظمت و حقانيت خاندان پيامبر را به نمايش بگذارد و شخصيتي را كه مورد توجه انقلابيون آل علي بود، در جامعه مطرح كند و علم و شكوه و شايستگي و برتري آنان را به ديگران بنماياند، بلكه در پس اين تلاشها، اهدافي سياسي داشت و چه بسا بي‌ميل نبود كه در اين نشستها، براي يكبار هم كه شده، امام از پاسخگويي به پرسشها عاجز بماند!
به هر حال، گذشته از اهدافي كه مأمون دنبال مي‌كرد، ولي نتايج آن جلسات مايه شكوه و عظمت امام و بهره علمي و اعتقادي شيعه شد.
عبدالسلام هروي كه در بيشتر نشستها و مناظرات حضور داشته است، مي‌گويد: «هيچ كسي را از حضرت رضا(علیه السلام) داناتر نديدم. و هيچ دانشمندي آن حضرت را نديده، مگر اين كه به علم برتر او گواهي داده است. در محافل و مجالس كه گروهي از دانشوران و فقيهان و دانايان اديان مختلف حضور داشتند بر تمامي آنان غلبه يافت، تا آن جا كه آنان به ضعف علمي خود و برتري امام اذعان و اعتراف داشتند.»
ابراهيم بن عباس، گواه ديگري از حاضران و ناظران اين‌گونه جلسات بوده و مي‌گويد: «حضرت رضا(علیه السلام) هيچ مسأله‌اي را بدون پاسخ نمي‌گذاشت. در علم و دانش كسي را داناتر از او سراغ ندارم. آنچه مأمون مطرح مي‌ساخت پاسخ كامل آن را دريافت مي‌كرد و آنچه حضرت مي‌فرمود، مستند به قرآن بود.»
خود آن گرامي در اين زمينه مي‌فرمود: «در حرم پيامبر، مي‌نشستم و عالمان مدينه هرگاه در مسأله‌اي با مشكل روبرو بودند و از حل آن ناتوان مي‌ماندند، به من رو مي‌آوردند و پاسخ مي‌گرفتند.»

آگاهي امام از اديان و مكاتب

امام علاوه بر اين كه براي پرسشهاي مختلف عالمان اديان و مكاتب، پاسخي درخور داشت، بر مبناي اعتقادي شخص مخاطب سخن مي‌گفت و استدلال مي‌كرد و اين مظهر ديگري از توانمندي علمي امام بود. امام با اهل تورات، به توراتشان، با رهروان انجيل، بر مبناي انجيل و با حاملان زبور، به زبور و... سرانجام با هر فرقه و گروهي با مباني خود آنان سخن گفته، به روش خودشان استدلال مي‌كرد.
محمدبن حسن نوفلي، از اصحاب حضرت رضا(علیه السلام) مي‌گويد: هنگامي كه حضرت رضا(علیه السلام) به مرو گام نهاد، مأمون به وزيرش، فضل بن سهل دستور داد، تا چهره‌هاي سرشناس علمي و رهبران مذاهب و دانشمندان فرقه‌هاي مختلف را كه در علم مناظره و جدل از ديگران ممتاز بودند، فراخواند و در روزي معين مناظره‌اي علمي ترتيب دهد.
فضل، از جاثليق، رأس الجالوت، دانشمندان صابئي، هرابذه، اصحاب زرتشت، قسطاس رومي و گروهي ديگر از متكلمان دعوت كرد. اجلاس مقدماتي تشكيل شد، خليفه نيز در آن حضور يافت و ضمن ابراز خرسندي از تجمع عالمان، گفت: «شما مشهورترين و سرشناس‌ترين چهره‌هاي اين زمان هستيد. هدف از اين اجلاس آن است كه با اين ميهمان حجازي (امام رضا) وارد بحث و گفت و گو شده، هر كدام به ارائه منطق و برهان خود پردازيد.»
حاضران در جلسه، آمادگي خود را براي تأمين خواسته‌هاي خليفه اعلام داشتند و عهد كردند تا تمام توان علمي خود را به نمايش گذارند.
محمدبن حسن نوفلي، روايت كننده حديث مي‌گويد: من، در كنار امام بودم كه «ياسر خادم» وارد شد و جهت شركت در جلسه‌اي كه براي روز بعد مقرر شده بود، دعوت مأمون را به امام ابلاغ كرد.
امام در پاسخ فرمود: «سلام مرا به او ـ مأمون ـ برسان و بگو: مي‌دانم مراد تو چيست؟ به خواست خداوند فردا صبح نزد تو خواهم آمد.»
بعد از آن كه فرستاده مأمون، بيرون رفت، امام فرمود: نظر تو درباره اين همايش اهل شرك و صاحبان انديشه‌هاي گوناگون چيست؟
عرض كردم: هدف خليفه آزمودن شماست و اين طرح مزورانه بنايي سست و بي‌اساس است.
حضرت فرمود: اجلاس را چگونه پيش بيني مي‌كني؟
گفتم: اين افراد كه به فراخوان دعوت شده‌اند، با دانشمندان متفاوتند، زيرا عالمان در برابر دليل و برهان، خاضعند، ولي اينان به اصحاب انكار شهرت دارند و كارشان مغالطه است و زير بار سخن حق نخواهند رفت؛ بهتر آن است كه از ايشان دوري گزينيد.
حضرت، ضمن تبسمي فرمود: آيا نگران هستي، مبادا دلايل من كافي نباشد؟
عرض كردم: اميدوارم خداوند، تو را بر آنها پيروز گرداند.
امام فرمود: دوست داري بداني كه چه موقع مأمون، از كار خود پشيمان خواهد شد؟
گفتم: آري.
فرمود: آنگاه كه بشنود با اهل تورات، به توراتشان، با طرفداران انجيل، به انجيل آنان، با زبوريان به زبورشان، با صائبان به زبان عبري آنها، با هرابذه و موبدان زرتشي به پارسي، با روميان به زبان رومي و با هر يك از صاحبان انديشه‌ها و مكاتب با زبان خودشان، استدلال كرده و به بحث و گفت و گو نشينم. زماني كه هر گروه را به بن بست رساندم تا آن كه دلايل خود را باطل بيند و لب فرو بسته، تسليم سخن من شود، مأمون خواهد فهميد كه به آنچه پنداشته و در انديشه داشته است، دست نخواهد يافت.
و همين‌گونه نيز شد كه آن اجلاس به سرافكندگي دانشمندان شركت كننده و پشيماني خليفه انجاميد.

آگاهي امام به زبانهاي مختلف

يكي ديگر از مظاهر شخصيت علمي امام رضا(علیه السلام) كه شگفتي اطرافيان و شاهدان را همراه داشت، آشنايي كامل حضرت، به زبانهاي مختلف بود. چنان كه از بخش پيشين نيز آشكار شد، امام در مجامع علمي به هنگام مناظره و يا در نشستهاي معمولي در پاسخگويي به اشخاصي كه از بلاد ديگر حضور ايشان شرفياب مي‌شدند، با زبان متداول و رسمي مخاطب با وي به گفت و گو مي‌پرداختند.
اباصلت هروي مي‌گويد: «امام رضا(علیه السلام)، با مردم به زبان خودشان سخن مي‌گفت. به خدا سوگند كه او، فصيح‌ترين مردم و داناترين آنان به هر زبان و فرهنگي بود.»
اباصلت همچنين مي‌گويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، من در شگفتم از اين همه اشراف و تسلط شما به زبانهاي گوناگون!
امام فرمود: «من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه مي‌شود، خداوند فردي را حجت بر مردم قرار دهد، ولي او زبان آنان را درك نكند. مگر سخن اميرمؤمنان علي به تو نرسيده است كه فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است و آن چيزي جز شناخت زبانها نيست.»

اعتراف مخالفان به برتري علمي امام

چنان كه پيشتر گذشت، مأمون از تشكيل جلسات بحث و گفت و گو، اهدافي را دنبال مي‌كرد كه از جمله مي‌توان موارد زير را ياد كرد:
ـ سرگرم ساختن مردم و جامعه به مباحثات علمي و تحت‌الشعاع قرار دادن اوضاع سياسي موجود، به ويژه نهضتهايي كه در گوشه و كنار بلاد اسلامي رو به رشد بود.
ـ به دست آوردن نوعي وجهه فرهنگي براي حكومت، به ويژه براي خودش كه در مسند زمامداري قرار داشت.
ـ جلب نظر امام، با وانمود ساختن اين نكته كه وي خواهان عظمت خاندان پيامبر(صلی الله علیه واله) است.

محدود ساختن امام به حركتهاي علمي

ـ زمينه‌سازي براي پيدايش موقعيتي كه در آن هر چند براي يك بار، امام مغلوب ديگران شود.
به هر حال در هيچ يك از اين مجالس، مأمون به نتيجه دلخواه، دست نيافت و ناگزير به اعتراف و خضوع در برابر عظمت علمي امام شد. وجود چنين اعترافاتي در تاريخ شايان تأمل است.
در جريان يكي از نشستهاي علمي، چون وقت نماز فرا رسيد، امام براي اقامه نماز از مجلس، بيرون شد. مأمون به محمدبن جعفر، عموي امام رضا(علیه السلام) رو كرد و گفت: پسر برادرت را چگونه يافتي؟
پاسخ گفت: او عالم و دانشمند است.
مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پيامبر است؛ خانداني كه پيامبر در مورد آنان فرموده است: آگاه باشيد، نيكان عترت من و شاخه‌هاي درخت وجود من، در خردسالي، خردمندترين و در بزرگسالي، داناترين مردمند. آنها را تعليم ندهيد، زيرا آنان از شما داناترند. هيچ گاه شما را از دروازه هدايت، بيرون نساخته و در گمراهي وارد نخواهند كرد.
در نقل ديگري آمده است كه مأمون مسائلي چند از امام رضا(علیه السلام) پرسيد و آنگاه كه پاسخ همه آنها را به درستي يافت، چنين گفت: «خدا مرا بعد از تو زنده ندارد. به خدا سوگند، دانش صحيح، جز نزد خاندان پيامبر(صلی الله علیه واله) يافت نمي‌شود و براستي دانش پدرانت را به ارث برده‌اي و همه علوم نياكانت در تو گرد آمده است.»
آري، صرف نظر از اهداف مأمون، بايد گفت: دانش گسترده امام رضا(علیه السلام)، حقيقتي است كه دوست و دشمن، ناگزير از اعتراف به آن بوده و هستند. اگر مأمون نيز در درون ميل به بروز اين حقيقت نداشت، ولي سبب شد تا چنين نتيجه‌اي به دست آيد و چهره علمي امام بهتر روشن شود.

پشيماني مأمون از تشكيل محافل علمي

مأمون خود در تشكيل محافل علمي و مناظرات دانشمندان با امام اصرار داشت، ولي از فراخواني امام به مناظرات، سخت پشيمان شد و پيش‌بيني امام در مورد وي تحقق يافت. علت پشيماني نيز روشن است. مأمون با انگيزه صحيح و دانش دوستانه به اين اقدام، دست نزده بود، همچنان كه براي آگاهي بيشتر مردم و دانشمندان از شخصيت علمي امام چنين نكرده بود. وي اهدافي چون تحقير امام و شخصيت علمي او، سرگرم ساختن جامعه به اين‌گونه جلسات و تحت‌الشعاع قرار دادن امور سياسي و... را دنبال مي‌كرد و چون خود را در رسيدن به آن هدفها، ناكام يافت سخت پشيمان شد، تا جايي كه برخي، همين رخدادها را زمينه‌ساز شهادت آن حضرت دانسته‌اند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی